معنی گازی نجیب و پرتوزا

حل جدول

لغت نامه دهخدا

گازی

گازی. (اِ) نام گلی است خوشبوی که بهندی گیوره گویند. (برهان). صحیح کازی است (به کاف تازی و ذال معجمه) بمعنی گل گیوره و عربی است، مگر آنکه گوئیم به زای و کاف فارسی است و به ذال معجمه و کاف تازی معرب آن است. (رشیدی از برهان قاطع چ معین). و رجوع به کاذی شود.


نجیب

نجیب. [ن َ] (ع ص) مرد اصیل و شریف. (آنندراج) (غیاث اللغات). جوانمرد. (منتهی الارب). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی الارب). عطود. عطید. (منتهی الارب). گوهری. (مجمل) (زوزنی). مرد گوهری و پرمایه. (دهار). گهری. (زوزنی). نژاده. (مفاتیح). کریم. حسیب. (از اقرب الموارد). شخصی که از خانواده ٔ خوب باشد. شخص باحسب و دارای اخلاق خوب. (فرهنگ نظام). باپروز. آزاده. اصیل. عریق. صحیح النسب. بزرگوار. باگهر. باپدر.پدردار. پدرومادردار. بته دار. صاحب نجدت. نجد. نجید.انجاد. ذوالقدم. بانجابت. جوانمرد. فتی. صاحب فتوت. همام. (یادداشت مؤلف). || پارسا. عفیف.
- امثال:
زن نجیب گرفتن مشکل، نگاه داشتن آسان.
نجیب خطا نکند، نانجیب وفا.
|| شتر گزیده. (منتهی الارب). شتر زبده و نیک رفتار. (غیاث اللغات) (آنندراج). اسب و شتر خوب. (فرهنگ نظام). اشتر برگزیده. (مهذب الاسماء): ناقه نجیب، ناقه ٔ نجیب. ناقه ٔ گرامی نژاد. (منتهی الارب). جرجور. (منتهی الارب). ج، نُجُب، نجائب. اسب و شتر خوش ذات و اصیل و ممتاز:
همی راندم نجیب خویش چون باد
همی گفتم که اللهم سهّل.
منوچهری.
نجیب خویش را دیدم به یک سو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل.
منوچهری.
نجیب خویش را گفتم: سبکتر!
الایا دستگیر مرد فاضل !
منوچهری.
ز صدهزاران بُختی یکی نجیب آید
که کتف احمد جای زمام او زیبد.
خاقانی.
جرس وار ار تو را دردی است تا کی ناله ناکردن
نجیب آسا گرت باری است تا کی راه نارفتن ؟
خاقانی.
چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرند
ساربان را همه الحان جرس آسا شنوند.
خاقانی.
یک روز نشست بر نجیبی
شد در طلب چنان غریبی.
نظامی.
هزارِ چهارم نجیبان تیز
چو آهو گه تاختن گرم خیز.
نظامی.
چو سیر کواکب بدین گونه دیدم
براندم نجیب از مقام مصائب.
حسن متکلم.
بر نجیبان توکل بسته دارم زاد راه
زاحتیاج افزون و رزاقش حُدی ̍خوان در قفا.
واله هروی (از آنندراج).
|| بزرگ و گرامی گوهراز هر چیزی. (منتهی الارب). ممتاز. (یادداشت مؤلف).گزیده:
هیبت باز است بر کبک نجیب
مر مگس را نیست زآن هیبت نصیب.
مولوی.


نجیب الاطراف

نجیب الاطراف. [ن َ بُل ْ اَ] (ع ص مرکب) که اجداد و پدران مادری و پدری نجیب دارد. نجیب زاد. اصیل.


گران گازی

گران گازی. [گ ِ] (حامص مرکب) گران فروشی. رجوع به گران گاز شود.

فرهنگ فارسی آزاد

نجیب الاطراف و نجیب الطرفین

نَجِیبُ الاَطراف و نَجِیبُ الطَرَفَین، کسی که از طرف پدر و مادر نجیب و اصیل باشد،

فارسی به انگلیسی

پرتوزا

Radioactive

گویش مازندرانی

گازی

قسمت انتهایی خیار، بیماری عصبی و کج شدن موقتی چانه که در...

نوعی پشه ی بزرگ، ورم و آماس قسمتی از صورت و کشاله ی ران

ترکی به فارسی

گازی

غازی

فارسی به عربی

گازی

غازی

معادل ابجد

گازی نجیب و پرتوزا

725

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری